عشق پاک یعنی ...

مخاطب خاص نداریم،ولی دل که داریم...

همه چیز از یه بطری بازی شروع شد ؛

کمی بعدازنیمه شب،روی یک میز شش نفره...!

 

بطری چرخید،چرخیدوچرخید...

همه چشمها به چرخشش بود!

حرکتش کم شد،کم تروکم تر...!

تابالاخره ایستاد!

سر بطری به طرف من بود به هر حال من

 

بایداطاعت می کردم!

باچشم مسیر سرتاانتهای بطری رو طی کردم!

آخرش رسید به اون...

نگاهم کردوخندید!بلندبلند می خندید!

دلیل خنده هاش رو نمی فهمیدم تا

 

اینکه ساکت شد و خیره به من !

به لباش چشم دوخته بودم منتظر

 

اینکه بگه رو دستات راه برو یا

 

صورتت رو با سس بشور...

یا یه چیزی مثل همینا...!

که یهو کوبید روی میز و ابرو هاشو

تو هم کرد...!

گفت:حکم؛عاشقم شو...!

و من باید عمل می کردم

 

این قانون بازی بود...!

 

تاريخ جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 10:9 نويسنده $ mahdie $

 

 

کوچ پرندگان به من آموخت:

وقتی هوای رابطه سرد است باید رفت...

یکی نیست از خدا بپرسه:

این ضربه هایی که از زندگی میخوریم

چند امتیازیه؟؟؟

هوایی سرد...

خیابانی مهجور...

پیرمردی غبار الود و یک آتش سرخ

میپرسد:دودی هستی جوان؟

پاسخ دادم:آری

و سیگاری تعارف کرد...

نمی دانست روزی چندنخ از خاطراتم را

دود میکنم...

نه سیگار...

روزهاست درگیرم...

اما تو باور نکن...

مانده ام کدام را راضی کنم!

دلی که میخواهد عاشق باشد؟

یا عقلی که میخواهد عاقل باشد؟

خیالت راحت باشد!

یک شکست عاطفی سادست...

دوستش داشتم ، دوستم داشت

دوستش دارم ، دوستم ندارد

مانده ام ، رفته

هستم ، او نیست

به همین سادگی!

فقط

فقط یک نفر این حوالی

بدجوری سیگاری شده...

تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 22:0 نويسنده $ mahdie $
яima